يک دسته، شاعران هستند. آنها هستند که گاه بال بسوي بالا ميگشايند و گاه فرود ميآيند. آنها هستند که هميشه کلامي آسماني بر دهانشان جاي دارد. روحشان اسير طوفانهاي سرنوشت و وجودشان خانه خداوند است. آنها که نور از ديدگانش به درون ميتابد و از پيشانيهايشان بر ميآيد. آنها که زندگاني پنهان سنگها را به چشم دل احساس ميکنند و در برابر ابرهاي خاموش که بادهاي نغمه سرا با هزاران حسرت از ميان آنها گذر ميکنند در انديشه فرو ميروند.
دسته ديگر، هنرمندانند؛ آنها هستند که هر صبح رو بسوي سپيده بامدادي ميبرند تا خود را با جمال عالم آفرينش در آميزند.
آن ديگران دانشمندانند؛ مخترعين و کاشفين و جويندگان اسرار پنهان جهان دانشند که در دل تاريکيها به سراغ ارقام، سراغ قوانين رياضي، سراغ جبر و هندسه ميروند. سراغ اعدادي ميروند که همه چيز در وجود آنها مستتر است. سراغ شک و ترديدي که همه حسابهاي ما را غلط از آب در ميآورد. سراغ همه آن ذرات تاريکي ميروند که از آستانه دنيا مجهولات فرو ميريزد.
آن دسته ديگر صاحبان انديشههاي نو هستند که اقيانوس متلاطم افکار تازه، قدم به قدم بسوي آنها موج ميزند. مردمان، اين مد درياي ابديت را نميبينند، اما خداوند آنرا می بیند و دنبال ميکند، زيرا اين دريائي است که دل انسان را از فروغي آسماني فروزان ميسازد. موج تلخ و کف آلوده را به صخره آلودگيها ميزند و پاهاي برهنه همه را با آب ابديت ميشويد.
اي رهبران بشر، اي نوابغ، برويد و در سمفوني پرشکوه آسمانهاي پر ستاره، نت بشريت را بجوئيد.
برگرفته از کتاب تاملات ویکتور هوگو
نظرات شما عزیزان: